چشمهايم شكسته است
و از مژههايم گريه ميچكد
حال، تو را چگونه باور كنم
سايه ها آنقـدر آفتاب خوردهاند
كه پوسيدن را انكار مي كنند
از نگاهت بارها زمين خوردن را آزموده ام
اكنون تو در چشمهاي شكسته ام
كدام آفتاب را جستجو مي كني
در حاليكه سالهاست
كفشها يم را بر گـردن آويختهام
و پاهايم فاصله را در سكوت كوچه مينوشد
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت